جدول جو
جدول جو

معنی رزم قان - جستجوی لغت در جدول جو

رزم قان
(رَ)
دهی از دهستان گلیان بخش شیروان شهرستان قوچان. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و بنشن و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزمان
تصویر رزمان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزم کار
تصویر رزم کار
رزمآور، جنگاور، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم ساز
تصویر رزم ساز
جنگجو، رزم سازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم ناو
تصویر رزم ناو
کشتی جنگی تندرو که دارای توپخانه و وسایل ضد حمله های هوایی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
جنگاور، جنگی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
جایگاهی است در شش فرسخی سمرقند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی از بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 70هزارگزی جنوب باختر شیراز و 34هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوایی معتدل و مالاریایی و 243 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آن برنج و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گِ شُ دَ / دِ)
رزم افکن. رزم یوز. رزم دیده. رزم خواه. کنایه از جنگی و مبارز. (آنندراج). جنگی. جنگ جو. (لغت ولف) سازکننده جنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). آماده کننده مقدمات حرب:
ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم ساز و گرد نستوه.
رودکی.
عمود گران برکشیدند باز
دو شیر سرافراز و دو رزم ساز.
فردوسی.
دو شاه و دو لشکر چنان رزم ساز
به لشکرگه خویش رفتند باز.
فردوسی.
پیاده شوم پیش او رزم ساز
تو شاهی جهاندار و گردن فراز.
فردوسی.
سواران و گرسیوز رزم ساز
برفتند با نیزه های دراز.
فردوسی.
همه برج آن قلعه بالا و زیر
پر از گونه گون رزم ساز دلیر.
اسدی.
فکندند از ایشان بسی رزم ساز
چو خورشید شد زرد گشتند باز.
اسدی.
سپهدار جنگاور رزم ساز
فرستادش از پیش مهراج باز.
اسدی.
دگر رزم سازی برون شد چو شیر
بگردید زر داده گردش دلیر.
اسدی.
ز پیشین گهان تا نمازی دگر
به میدان نشد رزم سازی دگر.
نظامی.
دگر هیچکس را نیامد نیاز
که با آن زبانی شود رزم ساز.
نظامی.
نشد پیش او هیچکس رزم ساز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ دَ)
جنگ کردن. رزم کردن. جنگیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
رزمجو. رزم طلب:
فرستاد مر کاوه را رزم کاو
به خاورزمین از پی باژ و ساو.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ناو رزمنده. کشتی جنگی. بجای کروازر فرانسه اختیار شده و آن کشتی تندروی است که مواظب حرکت کشتیهای دشمن است و ناگهان بر کشتیهای جنگی یا تجارتی دشمن حمله می کند و ممکن است از اقامتگاه دایمی خود بسیار دور رود. (لغات فرهنگستان). کشتی تندرو که مواظب کشتیهای دشمن است و برای حمله بر کشتیهای جنگی یا بازرگانی از کناره بسیار دور می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ مِ)
دهی از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 212 تن. آب آنجا از رود کر. محصول عمده آن غلات و برنج و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ گُ دَ / دِ)
مؤدب. آنکه به آداب و سنن جاری آشنا باشد. (یادداشت مؤلف). که عادات و آداب معمولی بین مردم رابداند. آداب دان. آشنا به آداب معاشرت. آشنا به آیین و شیوه و طریقه. مبادی آداب. قاعده دان:
نادیده روزگارم از آن رسم دان نیم
آری به روزگار شود مرد رسم دان.
ابوالمعالی رازی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یا رزمان بن زریزاد. نام یکی از سرداران دیلمیان ازطرفداران بهاءالدوله و در جنگهایی که بین سپاه بهأالدوله بن عضدالدوله و ابونصر عزالدوله بختیار در کرمان در سال 390 هجری قمری روی داد شرکت داشت. رجوع به شدالازار ذیل ص 42 و تاریخ هلال صابی صص 358- 359 شود
نام پدر یکی از سرکردگان رامانیان بنام ابراهیم بن رزمان. ابن بلخی گوید: اکنون از این رامانیان قومی مانده اند و مقدم ایشان ابراهیم بن رزمان است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 166)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
جنگاور رزمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم زن
تصویر رزم زن
((~. زَ))
جنگاور
فرهنگ فارسی معین